پنجشنبه، اسفند ۲۷

وقتی داری از شهری که هیچ دوستش نداری؛ برمیگردی خونه تا تعطیلات نوروز رو توی شهر همیشه دوست داشتنی ات، پیش آدمهای عزیز زندگیت سپری کنی...

هیه. نوروز پیشاپیش مبارک:*

................

چهارشنبه، اسفند ۲۶

هیچ چیز کیف آورتر از این نیست که لم بدهی روی کاناپه ی چرمی گوشه ی اتاق،  هدفن رو بچپونی توی گوش هات و به روزهای نزدیکی که در راه هست فکر کنی. از گنجشکهایی که با چشمهای کلاپیسه روی شاخه ی درختها تلوتلو میخورند گرفته، تا تخم مرغهایی که عزیزی برای سفره ی هفت سین رنگ کرده و تمام اتفاقات مسحور کننده ای که بی صبرانه انتظارت رو میکشند.
بهار، با هزار وعده ی شیرین در راه است...
(:

................

سه‌شنبه، اسفند ۲۵

چهارشنبه سوری هم، چهارشنبه سوری های قدیم...
همان وقتهایی که دغدغه های زندگی در حد وسعمان بود. همه ی خانواده دور هم بودیم. آقاجان زنده بود. پیک هایش را به سلامتی بچه ها و نوه هایش نوش میکرد. عزیزی قربان صدقه ی نوه های ناخلف اش که از روی آتش میپریدند و خونه باغ را روی سرشان گذاشته بودند؛ میرفت و باهاشان میخواند: زردی من از تو، سرخی تو از من. اصلن آنوقتها آسمان آبی تر از این حرفها بود.
حالا که به قول عزیزی بزرگ شده ایم و سری از سرها در آورده ایم؛ دغدغه هایمان از ما بیشتر قد کشیده اند. آنقدر که حتا نمیتوانیم چهارشنبه سوری را توی خونه باغ دور هم جشن بگیریم.

وقتی دکتر چهارشنبه سوری را قدغن کند؛ مجبوری به یاد خونه باغ عزیزی و لذت های کیف آورش، رد دانهیلت را روشن کنی؛ بگذاری گوشه ی جاسیگاری و با قدمهای شمرده، از رویش رد شوی. بعد خودت را دلداری بدهی که  آتش، آتش است. گیرم کوچک؛ زردی ات را میگیرد و سرخی اش را پیش کش میکند.

................

دوشنبه، اسفند ۲۴

من در کابوسهایم
تو در خلسه هایت
او در رؤیاهایش
چه فرقی میکند؟
همه به نوعی غرق شده ایم

................

یکشنبه، اسفند ۱۶

...
هفتم ژوئن
امروز شنیدم که وارگاس به آینده ی انقلاب بسیار خوش بین است و پیش بینی می کند که ما در نیمه ی دوم ماه دسامبر موفق به در دست گرفتن کنترل امور کشور و تصرف پایتخت بشویم. اما برادر او لوئیس، که با وجود پایبندی به ارزش های انقلابی، فردی فوق العاده بدبین است، معتقد است که تنها مسئله ی قابل بحث در حال حاضر این است که دستپخت های من زودتر باعث مرگ افراد می شود یا گلوله های سربازان آرویو.
برادران وارگاس مدام در حال درگیری لفظی در مورد استراتژی های نظامی و ایدئولوژیک نیروهای انقلابی هستند و در بیش تر اوقات پایان بحث را با شلیک چند گلوله هوایی اعلام می کنند. شاید برای خیلی ها تصورش سخت باشد که این دو شورشی بزرگ تا همین دو ماه پیش دو مستخدم عادی هتل هیلتون بودند؛ اما من، هم زبان با متفکران بزرگ، معتقدم که روح انقلاب قادر است از افراد معمولی اسطوره بسازد.
...

زنده باد وارگاس- *مرگ در میزند/ وودی آلن

................

شنبه، اسفند ۱۵

خاطرات سرخوشانه ی آخر هفته، لبخندهای مبسوط پت و پهنی که از دیدن آدمهای نوتلایی ِ این حوالی روی لبت مینشیند و اتفاقات مسحورکننده آن را باید قاب گرفت و گذاشت گوشه ی دل. نوشته های یک وبلاگ قابلیت ثبت تمام  آن خاطرات و آدمهای ماورائی اش را ندارد.

................

دوشنبه، اسفند ۱۰

سیب اصلن بهانه ست
آدم قدرت خدا شدنش زیاد بوده

................

   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

sucscribe to rss