جمعه، اردیبهشت ۱۰

The Mad Hatter: There is a place. Like no place on Earth. A land full of wonder, mystery, and danger! Some say to survive it: You need to be as mad as a hatter

The Mad Hatter: Which luckily I am

................

پنجشنبه، اردیبهشت ۹

من و تو، توی ذهن تمام تله‏کابین‏های این شهر جا خوش کرده ایم

................

روزهای گنگ هزار‏لایه... روزهای نان تست با یک لایه‏ی ضخیم نوتلا. روزهای پنکه‏برقی. روزهای پلک‏های افتاده و بالشت‏های پف کرده. روزهایی که به قول عزیزی باید سر را توی سایه داد و پا را توی آفتاب. روزهای سندل‏های بندی. روزهای فیلم‏های‏ تلنبار شده‏ی ندیده. روزهای ماگ‏های لبالب از عرق بیدمشک. روزهای کتاب‏های مصور. روزهای سی بمل. روزهای گوجه‏باغی. روزهای پازل‏های آقای هاسترن.
روزهایی که باید سرشان را با یک قیچی چید و به ته انتظارهای مدام چسباند؛ به جایی که تمام فعل‏های خوب دنیا را می‏شود صرف کرد...

................

چهارشنبه، اردیبهشت ۸

روزی چهار پنج ساعت نواختن کجا؟ این روزهای خالی از ریتم کجا؟!...
قرار شد تا رسیدن به روزهای خالی از دغدغه، یه مترونوم بگیرم؛ تا وقتی بعد از چند ماه یکدفعه دلم هوای سه‏تارم رو کرد و سراغش رو گرفتم، صدای وز وز زنبوری ِ سیم فا و قرچ قوروچ سیم لا، مثل سوزن توی گوش فرو نرود و مو رو به تن آدم سیخ نکند. تا دو‏لاچنگ، به دل چنگ نزند.

................

جمعه، اردیبهشت ۳

من ساده‏ام. مهربان هم. برای اطرافیانم احترام قائلم. همه‏ی آن‏هایی که حتا آشنایی کمی با من دارند به این امر واقفند. من سعی می‏کنم پشت سر کسی حرف نزنم. دوست ندارم کسی را از خودم برنجانم. نه به‏خاطر این‏که آدم خوبی‏ هستم، که فرشته‏ای نشسته روی شانه‏ی راستم بس‏که پاکم، که علامه‏ی دهر(دحر؟) هستم و تا حالا گناهی مرتکب نشده‏ام.
گیرم خُل، گیرم ساده؛ من همینم. فقط ترسم از این‏ست که اطرافیانم با من این‏گونه نباشند.

................

چهارشنبه، اردیبهشت ۱

دیدی بعضی از آدما برای خودشون یه پارتنر مداوم دارند؛ از اونایی که پسوند‏ِ "ترین" رو یدک می‏کشند؟!
یه نگاه اجمالی به پست‏های اینجا نشون میده که چه لحظه‏های کیف‏آور و حرمان‏زده‏ای روی این کاناپه‏ی چرمی کنار پنجره سپری شده. و این کاناپه چقدر مستحق صفت‏های خوب دنیاست؛ با پسوند "ترین".

................

اردیبهشت با هزار وعده و وعید از راه رسید...
از اون بعد از ظهرهای گرم و غبارگرفته‏ی بهاریه. لم دادم روی کاناپه. هدفون رو چپوندم توی گوشم؛ سمفونی خطوط‏ِ کامبیز درم‏بخش رو با وسواس نگاه می‏کنم. Mago De Oz من رو می‏بره به کنج‏ترین گوشه ی ذهنم که جا خوش کردی. پلک‏هام سنگین شده. ماگ لبالب از عرق کاسنی رو بر می‏دارم و قلپ قلپ سر می‏کشم. چشمهام مثل دکمه‏ی رپیت، گرد می‏شن

................

دوشنبه، فروردین ۳۰

اوج صمیمیت یه دوستی رو نه از تعداد بوسه‏هایی که رد و بدل میشن، میشه فهمید، نه از دست‏هایی که سفت و سخت به هم قلاب میشن، نه از حجم علاقه‏مندی‏هایی که گفته میشن و نه حتا از چشم‏هایی که موقع خداحافظی خیس میشن...
تازگی‏ها فهمیدم وقتی میشه روی صمیمیت یه دوست حساب کرد که وقتی بهش میگی "خر"، میفهمه خر یعنی چی

................

پنجشنبه، فروردین ۲۶

آب شور را دیده ای که هر چه بخوری، بیشتر تشنه میشوی؟!
بوسه های شیرینت اینگونه اند

................

چهارشنبه، فروردین ۲۵

یادمه زندگی آرومی اونجا داشتم. زندگی یه دختر کوچولو. چیپس و کچاب و بروس‏لی رو خیلی دوس داشتم. کفش آدیداس پام میکردم. و دو چیز همیشه ذهنم رو مشغول کرده بود: موهای پام رو بزنم و آخرین پیغمبر بشم.


................

بعد از ظهرهای گرم بهاری، من و آقای پیچ مینشینیم لبه ی ذهن هم...
پاهای آویزانمان را پاندول‏وار تکان میدهیم؛ چاکلت سندی میخوریم و با تیر ِ نگاههای مقطعی خواب آلودمان، نوازش بال گنجشکهای درخت نارنج همسایه را نشانه میرویم.

................

دوشنبه، فروردین ۲۳

ناسیونالیست...
میگه تو ناسیونالیست به نظر میرسی. از اونایی که این ناسیونالیستی رو تو همون نگاه اول توی چشم آدم میکنی. دخترو...
میگه جدی چه خوبه که آدم اینجوری باشه. ناسیونالیست؛ درست نقطه ی مقابل ژست گرایی
(:

................

شنبه، فروردین ۲۱

وقتی کوچه پس کوچه های ستارخان رو برای رسیدن به کافه بلوبری، پیاده گز کردیم. وقتی چاغاله هایی که از میوه فروشی ِ همه چی دار ِ عفیف آباد گرفته بودیم رو با ولع خوردیم. وقتی صدای خنده هامون پیچیده بود توی اون کوچه طولانیه که غروب خورشید پهن شده بود روی پشت بوم خونه هاش. وقتی چشممون به اون درخت پر از نارنج افتاد. وقتی دستت رو دراز کردی تا نارنج سر شاخه رو برام بچینی؛ اون حس رو دوست داشتم...
اینکه این نارنج از زمستون پارسال مونده بود روی شاخه ی اون درخت؛ تا سال دیگه ش، بهار که شد، ما از اونجا رد بشیم و بچینیمش.

................

جمعه، فروردین ۲۰

پرنده ی سخنگوی دو اینچی / نورک
نورک پرنده ای است به طول دو اینچ که تسلط قابل قبولی به زبان محل سکونت خود دارد. البته این پرنده هنگام اشاره به خودش از ضمیر سوم شخص استفاده می کند، مثلن می گوید: "اون یه پرنده ی کوچک خارق العاده س، این طور نیست؟"
بر اساس اعتقادات مصریان باستان، اگر این پرنده صبح خروس خوان در آستانه ی پنجره ی خانه ای ظاهر شود و دهن دره کند، یا به یکی از خویشان نزدیک فرد صاحب خانه پول هنگفتی می رسد و یا یکی از خویشان دورش در جریان سانحه ی رانندگی با شتر، یک سر و دو دست خود را از دست می دهد. در هر صورت، سر صاحب خانه این وسط بی کلاه می ماند.
گفته می شود که بخت النصر در هنگام تولد خود یک فقره از این پرنده ها را هدیه گرفته اما آن را با یک لباس صورتی گلدار تاخت زده است. نورک در میتولوژی بابل نیز حضور دارد اما به خاطر این که نورک های بابلی پرندگانی بسیار بد دهان بوده و فحش خواهر و مادر دقیقه ای از لبان شان، یا به عبارت بهتر از نُکان شان، دور نمیشده، در متون قدیم از جمله الواح حمورابی اشاره ی چندانی به آنها نشده است.
...
موجودات خیالی و سرزمین های افسانه ای کمتر دیده شده- *مرگ در می زند/ وودی آلن

................

پنجشنبه، فروردین ۱۹


درسا، فرشته است
به دنیا که آمد، بالهایش در بهشت جا ماند

................

چهارشنبه، فروردین ۱۸

قطره های بارون با شتاب به شیشه ی پنجره میکوبید. همین پنجره ای که همیشه پشتش مینشینیم و از اتفاقات مسحور کننده ی دور و برمون حرف میزنیم. به صفحه ی 96 چرم ساغری که رسیدم، صفحه رو علامت زدم و گذاشتمش توی کتابخونه. بعد، برای خودم قهوه درست کردم. لم دادم روی کاناپه ی چرمی گوشه ی اتاق، زل زدم به بارون پشت پنچره و خاطراتی که ته جیبهای بارونی ات جا خوش کرده. بارون که تمام شد؛ قهوه ی سرد شده ام رو هورت کشیدم، سرم رو فرو کردم توی بالشت و چشمهام رو بستم...
پشت پلکهام پر بود از خوابهای ماورائی که بوی کاهگل، بهار نارنج و کاج بارون خورده میده

................

سه‌شنبه، فروردین ۱۷

Ronnie Miller: Why did you want me to see this?
Will Blakelee: Because I thought you would like her as much as I do, scars and all

................

شنبه، فروردین ۱۴

شیراز یعنی
من که مست  از گلهای آبشارطلایی و بهارنارنج، پیل پیلی میخورم
و تو که پهلو به پهلو، دست در دست
تا ته خیابانهای کشدار بی انتهایش، با منی

پ.ن: بلوارچمران- فروردین89

................

میگه: دوست دارم وقتی دارم از گودر بیرون می رم، برم بالای گودر از اون بالا داد بزنم هرکس تا امروز فالوئر من بود ازین پس فالوئر فلانیه؛ فقط فلانیشو پیدا نکردم که هنوز اینجام.

به تصمیم کبرایم فکر میکنم؛ که گودرم رو مرگوندم بدون اینکه یک فلانی برای فالوئرهام پیدا کنم :ی

................

   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

sucscribe to rss