یکی از آرزوهای کودکیام این بود، که موهایم مثل *راپونزل بلند باشد. اما هیچ وقت، حتا تا کمرم هم نرسید. مامان دوست نداشت موی سرمان توی خانه ولو شود. مهر که مدرسهها باز میشد، به بهانهی اینکه موهایم زیر مقنعه است و اذیت میشوم، کوتاهشان میکرد؛ تابستانها هم به بهانهی گرمی هوا. اینجوری است که حالا هم که مامان به سختگیری آن سالها نیست، همین موهای تا سر ِشانه که هر دفعه یکطورشان میکنم، را دوست دارم. که موهای راپونزلوار یکی از آرزوهای کودکیام هست، مثل آنهای دیگر. که برخلاف آنوقتها، دوست ندارم موهایم بلند باشد؛ چه رسد به موهای راپونزل.
* راپونزل(Rapunzel) نام دختری است که جادوگری او را در اتاقکی بدون در، بالای برجی بدون پله محبوس کرده است و تنها راه رسیدن به او، بالا رفتن از موهای بافتهی بلندش بوده است.
................
مستی که فقط با نوشیدنیهای الکلی نیست؛ دیوارهای کاهگلی خانهباغ عزیزی هم، خاصیت مست کنندهگی دارند. فقط کافیست وقتی که غروب خورشید روی بامها پهن شد، شیر آب را باز کرد، با شست(شصت؟) جلوی شلنگ را گرفت و دیوارها را خیس کرد؛ تا بوی کاهگل همهجا را پُر کند. بقیهاش فقط رخوت است و رخوت و رخوت...
................
دیدهای بعضیوقتها ایمانت به مویی بند میشود؛ که با اُردنگی میافتی ته زندگی و بعد به جانکندن با دستی، ریسمانی، امیدکی آویزان میشوی و بالا میآیی؟! من خودم را زیاد دیدهام.
................
از آدمهای عزیز زندگیتان بُت نسازید. بُت هر چهقدر هم که محکم باشد، ممکن است یک روز ِ عادی مثل همین روزها، با یک تلنگر ترک بردارد؛ طلاهایش بریزد و برای همیشه تمام شود. آخرش خودتان میمانید و یک مشت خاطرهی دور و نزدیک، که روی دستتان مانده.
................
26 دسامبر 1863 ساعت یکونیم بعدازظهر. املت نهیلیسم امروز پا به عرصهی خوراکیهای فلسفی دنیا گذاشت. چطور؟ خیلی ساده. سه عدد تخممرغ را با پوستش داخل قابلمهی آبجوش شکستم. دوست داشتم املتی خلق کنم که پوچی حیات و بیمعنی بودن مفهوم زندگی را زیر دندان آدم بیاورد اما متأسفانه تنها مزهی تخممرغی را میداد که آن را با پوست داخل آبجوش شکستهاند. گوته که مهمانم بود پیش از خوردن املت معتقد بود که شکل سنتی املت(تخممرغ و گوجهفرنگی و روغن) نماد چندشآوری از زندگی صرفن مادی است و پختوپز سنتی در وهلهی اول از فقدان کامل قوهی تخیل و تحلیل ناشی میشود. اما بعد از اینکه کمی از املت را خورد رکیکترین دشنامهایی را که بلد است نثار نهیلیسم و جد و آبادش میکند. بله! اصلاحات حداقل در عرصهی درست کردن املت هیچ دردی را دوا نمیکند. جهان شما وقتی تغییر شکل مییابد که چیزی در آن بمیرد و چیز دیگری زاده شود. بههرحال در نهایت اندیشهی من چنین است که قابلمه بودن بهتر از در ِ قابلمه بودن است.
هرج و مرج محض/ وودی آلن
................
برای شام رفته بودیم رستوران خاننایب. میز کنارمان مهمانی پاگُشای عروسشان را گرفته بودند. همینطور که از زمین و زمان میبافتیم و موسیقی زنده اجرا میشد، مهمانهای میز بغلی هم یکییکی با دسته گل و لبخندهای پت و پهن از راه رسیدند. من با چنگال غذایم را زیر و رو میکردم و تو چانهات گرم حرف زدن بود. سور و ساتی بهراه بود. ارکستر به افتخار عروس و داماد، افتاده بود روی دور آهنگهای شاد شیرازی. "جینگ ِ جینگ ِ ساز میآد و از بالوی شیراز میآد..." را هم خواند. چهقدر دست و بشکن زدیم. چهقدر روی صندلیهایمان قر دادیم و خندیدیم. حالا که خاطرات آن شب را مرور میکنم، محمد نوری دیگر نیست؛ تو هم نیستی؛ من هم همینطور و آن شب با همهی متعلقات ژرفش به خاطرها پیوسته.
................