به یکجایی از زندگی که رسیدی، میفهمی رنج را نباید امتداد داد. باید مثل یک چاقو که چیزها را میبرد و از میانشان میگذرد؛ از بعضی آدمها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی.
................
گریستن خوب نیست؛
مگر بشود جوری گریست که چشمها نبینند.
................
اگر بخواهم یک دلیل گُندهی دهان پُر کن برای خوب گذشتن ِ این روزها بیاورم؛ همین بهشت کوچکی است که تازه کشف کردهام. یک کتابفروشی جمع و جور ِ کمند نام. کلکسیونی از تمام کتابهای خوب دنیا؛ که میشود با یک حالت معتدل و سرخوشانهای، توی راهروهای خلوتش برای خود جولان داد و گذر زمان را حس نکرد. از همانجاهای دریملندوارانهای که میشود از هر چه روزمرگی، فرار کرد و به آنجا پناه برد. که صاحبش دانه به دانهی کتابهای فروشگاهاش را از بر است. در مورد فلان کتاب نظر میدهد؛ بهمان کتاب را پیشنهاد میکند و چکیدهای از آنچه خوانده و آموخته را در اختیارت میگذارد. بعد، اینجوری است که دوست داری توی کتابها و موسیقی ِ جاری ِ این بهشت ِ کوچک گم شوی. یکجور گم شدن مهیج و کیفآور...
................
میگفت کشتیاش غرق شده، بر تخته سنگی افتاده و مرغان دریایی بالا سرش هیاهو به راه انداختهاند. از روی کاناپه به زمین نگاه میکرد و دریا میدید. یا این که موسیقی میشنید.
خانم دالاوی/ ویرجینیا ولف
................
آبدوغخیار میخورم و تابستون رو مزهمزه میکنم.
................
بهندرت پیش آمده به ماشینام بها بدهم. همیشه اینجوری بوده که کارها، دانشگاه رفتنها، سفرهای دور و نزدیک رفتنها، خوشگذارنیها، دور دور کردنها و چه و چه و چه را باهاش انجام دادهام؛ اما طوری که لیاقتاش را داشته و دارد، برایاش ارزش قائل نشدهام. هیچوقت، هیچ کار مثبتی برایاش انجام ندادهام. حتا گرد و خاک رویاش را هم نگرفتهام. همهاش بابا بوده که در آخرین لحظات، به دادش رسیده.
حالا، تصمیمکبرا گرفتهام فردا که امتحانهایم تمام میشود، نه؛ پسفردا صبح زود از خواب بیدار شوم؛ ببرماش معاینهفنی؛ کارت امسال را برایاش بگیرم. بعد برای تنظیمباد لاستیکها، ببرماش تعمیرگاه. سرویساش که تمام شد؛ ببرمش کارواش و برقاش بیندازم. بعدترش بروم دنبال میم و باهم برویم همان کافهی دنج ِ همیشگی؛ میم هم طبق معمول، از دخترک ِ پشت کانتر بخواهد برایاش فال قهوه بگیرد. دخترک هم با قیافهی قاطع همیشگیاش، از زمین و زمان ببافد. بعد، هوا که تاریک شد؛ میم را برسانم و همینطور که به خانه برمیگردم؛ همینطور که صدای Pink Floyd توی ماشین پیچیده؛ همینطور که نور ِ چراغ خیابانها و ماشینها روی ماشین و صورتام میافتد؛ خوشحال باشم که یک روز وقتام را به ماشینام اختصاص دادهام. که قرار است از این به بعد بیشتر بهاش توجه کنم؛ بیشتر دوستاش بدارم.
................