هی پنجشنبه بعد از ظهرهای عزیز!
کاش به مقدار متنابهی بیشتر از روزهای دیگر کش می آمدید تا دور هم جمع شدنها، خوشی ها، گپ زدنها، پکهای حلقوی، لبخندهای مبسوط و کافه نشینی های ما هم، هی با شما کش می آمد و تمامی نداشت.
................
تقصیر از من نیست که کوله باری از زشتی هدیه ام دادی
وادارم کردی نفس بکشم تا خوبها، خوبتر باشند
یادت باشد خدا!
................
جای عکس محفوظ میباشد
وقتی صبح با خبر بدنیا اومدن خواهر زاده ت از خواب بیدار شی؛ یعنی بهترین صبحی که در طول بیست و دو سه سال زندگی ت داشته ای. یعنی حس سرخوشانه ی مفرطی که خلاصه میشود در وجود این فرشته ی صورتی. یعنی همین لبخندهای پت و پهن مبسوطی که از روی لبت محو نمیشوند.
................
به قول مسعودِ تجربه های آزاد، هر کدام از ما برای خودمان یک داستانیم.
فقط باید کسی پیدا شود و سر فرصت ماجرایمان را بنویسد.
................
جمعه ها را باید با پرده های کیپ، پاهای بیرون زده از پتو و خوابهای ماورائیِ نرم سپری کرد. با بوی کرن فلکس فراموش شده ی روی کانتر آشپزخانه حتا.
................
عطری که به خود می زنی
یک موسیقی
جاری است
و امضای شخصی توست
که جعل کردنش غیر ممکن است!
نزار قبانی
................