قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ایدوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا
................
نمی خوام بشمارم اما انگار شده عادت که تا سر می گردونی، نگات خیره می مونه به برگه های کنده شده روزای گذشته که با سرعت سرسام آوری اومدن و رفتن... کجا هستیم و کجا داریم میریم؟!
................
این تقویم دلش مرده انگار...
................
کتابی خواهم نوشت؛ بنام: "عزیزم! من خـر نیستم."
................
الآن حس کسی رو دارم که خدا اون بالا نشسته و داره به ریشش میخنده. بعله!
................
- I LOVE U !
- + تازه رسیدیم به پیچیده ترین قسمت ماجرا!
................
به قول رابرت دنيرو:
All good things come to those who wait
................
از اینجا تا اون جا، هر چقدر هم که فاصله زیاد باشه، مرزی نیست.
................
توی خیابون راه می رم
مـن تنها...خیابون هم تنها
نمی دونم کجا می ره؟!
و همینطور راه مـــــــی رم...
................
به جای یک شمع، چند شمع روی کیک می گذارم! مبـادا که یک سال دیگر با یک فوت دود شود ، برود هوا...!!!
................
شروع را دوست دارم
چون هنوز اتفاقی نیفتاده؛
می شود آینده نگری کرد
و... پر شد از امید !
................
تو کتابی خوندم خواستن شدنه... دیروز بارون خواستم با بوی کاهگل...
................
اصلن اگه خودمم نخوام، هوای پاییزی این روزها آدم رو هوایی نوشتن میکنه. پاییز این روزها رو دوست دارم. وقتی پاهام رو روی سنگفرش اون خیابون همیشگی میکشم و خیابون پر میشه از صدای خش خش برگهای افرا که زیر کانورسام له میشن. وقتی که زیر آسمون خاکستری این شهر، دستهامو تو جیب بارونیم میبرم؛ سوت میزنم و زیر لب آواز میخونم.
................