توی نگاهت جا مانده ام...! چشمهایت را آسوده ببند؛ خیال رفتن ندارم.
................
ای انسان هر که هستی
و از هر جا بیایی،
زیرا می دانم که خواهی آمد.
من کوروشم که برای پارسیان
این شاهنشاهی گسترده را بنا نهادم.
پس به گور من رشک مبر.
پ.ن: هفتم آبان/ روز بزرگداشت کوروش کبیر
................
مشکلات یا نمیان یا وقتی اومدن، همگی آوار میشن رو سرت.
................
دریچه
حسرتی ،
نگاهی و
آهی .
................
" من از آن آدمهایی نیستم که از دیدن خون به وحشت می افتند. زن بودن خود مدرسه یی برای آشنایی با خون است. ما هر ماه، یکبار صحنه ی مشمئز کننده ی خون را می بینیم. ولی هنگامی که آن لکه ی بسیار کوچک خون را روی ملافه ام دیدم، چشمانم تیره و تار شد و زانوهایم بکلی خمید."
به کودکی که هرگز زاده نشد/ اوریانا فالاچی
- اون لکه ی کوچیک خون):
................
بی صبرانه مشتاق طوفان پس از این آرامشم...
................
در بیابان طلب گر چه ز هر سو خطریست
میرود حافظ بیدل به تولای تو خوش
................
همه چیز از یه رؤیا شروع میشه. مثه دوباره نوشتن من!
................