بین اون همه کتاب، اتاق روشن از رولان بارت رو بیرون آوردم. شروع به ورق زدن کردم. در خط اول درآمد ٍ کتاب نوشته ای از کارل تئودر درایر با این مضمون نوشته شده بود:
"پدر: او مُرد... او دیگر این جا نیست. او در آسمان است...
پسر: آری، اما من جسم او را نیز دوست داشتم."
بغضم گرفت، کتاب رو توی بغلم فشردم و به صدای همزمان پیانوی یان تیرسن و بارون که به شیشه ی پنجره ها می خورد گوش دادم.
................