من دیگر نیستم، نیستم تا که به جانب تو بازگردم و با لبخند -که دریچه ای ست به سوی فضای نیلی و زنده ی دوست داشتن- شب را در دیدگان تو بیارایم. نیستم تا که بگویم گنجشک ها در میان درختان نارنج با هم چه می گویند، جیرجیرک ها چرا برای هم آواز می خوانند، و چه پیامی سگ ها را از اعماق شب بر می انگیزد.
نادر ابراهیمی
................