زمستانهای شهرکرد برای ما جنوبیهای برف ندیده یا درستتر بگویم بهندرت برف دیده، قطب جنوب بود. اینجور که وقتی اواخر تابستان برای ثبتنام دانشگاه رفتیم، با خواندن تابلویی که ورودی شهر نصب کرده بودند و رویش نوشته بود "به بام ایران خوش آمدید"، تنمان از سرما به لرزه افتاد. اما زمستانهایش یکجور خوبی بود. از آنهایی که پر از برف و بورانند. که آسمانش چند روز متوالی و بیوقفه میبارید و همهچیز به حالت تعلیق در میآمد؛ حتا آدمها. اینکه یک روز صبح از خواب بیدار میشدی، پنجره را باز میکردی و جز سفیدی مطلق چیز دیگری را نمیدیدی، خوب بود. اینکه شالگردنت را تا مرز خفهگی دور گردنت میپیچیدی، خوب بود. اینکه تا زانو فرو میرفتی توی برف سفید پانخورده و قدمهایت خرتخرت صدا میداد، خوب بود. اینکه نوک انگشتان یخزدهات را به شومینه میچسباندی تا یخش باز شود، اینکه هر چندتا چایی میخوردی کافی نبود، خوب بود.
................