دیگر نمیخواهم کسی به من عادت کند. من به کسی عادت کنم. یک روز باید جدا شد. باید تنها ماند. باید شکست. اما در این شکستهگی تنها، فقط به تو فکر میکنم. من از اعتیاد تو خلاص نشدم. شاید خودم را پیدا کردم. ولی نامهی تو روشن نبود. فقط نوشتی که میآیی، و با کشتی. و من بعد از ظهر به اسکله میروم تا ثانیهها را بشمارم و کوتاهتر کنم، تا بوی تو را از دریا بشنوم.
شب یک شب دو/ بهمن فرسی
................