گویی هیچچیز نمیتوانست در برابر سیل تاریکی دوام بیاورد، تاریکی که هر روزنهی کلید و هر شیار را میپوشاند، اینجا یک پارچ آب و لگن، آنجا یک گلدان پر از کوکبهای زرد و سرخ و آنجا لبهی تیز و بدنهی محکم یک کشو را دربر میگرفت. نه تنها مبلها و اسبابها قابل تشخیص نبود، بلکه چیزی از افکار یا پیکرها هم به چشم نمیخورد تا بشود گفت: "این آب جوان است،" یا "این همان دختر است." گاه دستی دراز میشد، گویی میخواست چیزی را بچسبد تا مطمئن شود بدنی به جایی نمیخورد، یا کسی نالهای میکرد یا کسی چنان قهقهه میزد که انگار با تاریکی در لطیفهای شریک بوده است.
بهسوی فانوس دریایی/ ویرجینیا وولف
................