تازه به خانه برگشته. وقتی کلید را توی قفل در چرخانده و در با غژغژی خفیف به رویش باز شده، حسی دلنشین مثل لحافی گرم و نرم روی تن ِ خستهاش نشسته. لابد دستهایی مهربان چمدانش را گرفته و بازوانی دلتنگ هم، سخت در آغوشش. پایش را توی دنیایی گذاشته که مدتها از آن دور بوده و هر لحظه منتظر بازگشت به آن. دنیایی امن، آشنا و گرم...
................