گفتنش آسان است. اینجور که دهانت را تا نیمه باز کنی، دو طرف زبانت را به دندانهای بالایی بزنی و با کشیده شدن لب به طرف بناگوش، نفست را آرام بیرون بدهی و بگویی "سی". انتظارش اما آسان نیست. سی روز آزگار است. وقتی که منتظر باشی، یک روزش به اندازهی یکسال می گذرد. به پیراهنت عطر اسطوخودوس میزنی. عصرها روی صندلی، توی تراس مینشینی و به غروب آفتاب که حالا از گلدانهای شمعدانی عبور کرده و آهسته از دیوارها بالا میرود، چشم میدوزی. شب که شد، خودت را کش و قوس میدهی، خمیازهای میکشی و روی یکی از چوبخطهایی که روی لیبل کنار مانیتور جا خوش کرده، یک خط مورب ِ پررنگ میکشی؛ که یعنی یک روزش تمام شد. و چه خوب که تمام شد!
................