میخواستم از تهماندهی تابستان بنویسم. از روزهایی که پر از دلهرههای الکیست. اینجور که میخواهی چهارچنگولی بچسبی به آن و به هر نحوی، سعی در تمام نشدنش داشته باشی. که دوست داری ارتعاش پنهانیی که توی این روزهای نیمهگرم و غبارآلود است، یک حالت آداجیو وارانه به خود بگیرد. اما حالا کمی دیر شده برای گفتن این حرفها.
................