شهریور که میشود،
بدنم بوی تو را میگیرد
بوی در آغوش گرفته شدن
و ما شبها، در رؤیای قلعه های شنی و بلال های شیری فرو میغلتیم.
................
.The sun is behind me“
.Nothing has changed since I began
.My eye has permitted no change
”.I am going to keep things like this
Hawk Roosting by Ted Hughes -
................
بعله! دلتنگی که فقط مختص آدمها نیست. تمام تله کابین های این شهر حوالی غروب آفتاب، دلتنگ حادثه ی من و تو میشوند.
................
آدمهای مچاله شده ای که قاب دور چشمهایشان ترک برداشته. همانهایی که تنها جرمشان، انسان بودن است...
همین و همین!
................
یک وقتهایی تنها کاری که از دستت بر می آید، اینست که بنشینی روی کاناپه و پاهایت را آنقدر پاندول وار تکان بدهی، تا اتفاق مورد نظر که دو سه روز فکرت را مشغول کرده، صاف بیفتد جلوی چشمانت. آنوقت میتوانی با خیال راحت کله ات را فرو کنی توی بالشت و چرت بعد از ظهر تابستانی ات را بزنی.
................
اتاق من پر از تابستان است. پر از وعده های کیف آور و اتفاقات مسحور کننده. پر از ظهرهای جزغاله و هیجانات مفرط. پر از ماگهای آب و گرمای چهل درجه ی تابستان. پر از ملافه های چروک و صدای وز وز پنکه شارژی. اتاق من پر از زندگی ست...
................
اصلن بیایید دسته جمعی دعا کنیم؛ برای التیام زخمهایی که خورده ایم، که جوش نمیخورند، مزمن شده اند و با گذشت زمان عمیقتر میشوند. بیایید دسته جمعی دعا کنیم! تا توی یک جور فراموشی موقتی و سکوت ملایم فرو برویم. تا شاید برگردیم به خوشبختی های کوچک ساده و آرزوهای محدود خودمان
................
آی آفتاب داغ نیمروز!
حواس دلتنگیم را پرت کن
................
عزیز جمعه های عشق و آزادی
کلاغ پروازی با تو عالمی داره
................
ما را به دادگاه میکشند
محکوممان میکنند
به كابوس های هر روزه
به حبس ابد
شاید هم به اعدام تدريجی
گناهمان همین دو دانگ زندگی ست
و ما، باز هم آزادی را
چه غمگنانه انتظار میکشیم...
................