من هم حق دارم
یک اسم ساده نصیبم شود
کسی برایم از آوازهای تازه آدمیان بگوید
کسی برایم سیب و سیگار بیاورد
دمی بخندد
نگاهم کند
بگوید بر و بچه ها... احوالپرس ترانه های تواند
بگوید هر شب ماه ...
خواب می بیند که آسمان صاف خواهد شد.
باز هم وقت ملاقات گریه و گفتگو نیامد و
کسی به دیدار دریا و ستاره نیامد
سجل های سوخته ما
پراز مهر و علامت به رفتن است
عجیب است
من به دنیا نیامده ام
که پیچک و پروانه از من بترسند
من مایلم یک لحظه سکوت کنید
ببینید بد می گویم این جا
که هنوز هم می توان ترانه سرود
تنها به کوه رفت
کبوتر و غروب و انحنای دامنه را دید.
آدمی را نامی بوده نامی هست
که گاه از شنیدن نابهنگامش
بر گشته برمی گردد
اما سجل های سوخته ما... !
بوی خوش سیب و
سیگار نیمه سوز می آید.
سید علی صالحی
................
میخوام بالا بیارم تموم این لحظه ها رو...
................
از مزایای دوستای همیشه آنلاین همین بس که به محض باز شدن فیلتر فیس بوک، آدم رو سورپرایز میکنن.
- رونوشت به ساغری
................
من هنوز معتقدم معنای واقعی خوشبختی خلاصه میشه در شیراز، من با تو. خوبم، حتی بیشتر از گلهای پسرک گل فروش سر چهارراه.
................
در بیابان طلب گرچه زهر سو خطریست
میرود حافظ بیدل به تولای تو خوش
@
- حافظ خوانیهای دوباره از سر
................
روزهایی که خدا سندش را شش دانگ بنام من و تو زده. آخر هفته های پر از بوق و دود و ترافیک. روزهای گرمی که از دست نور خورشید حتا زیر سایه ی درختهای مو که از دیوار خونه ها سرک کشیدن بیرون، خلاصی نداری. روزهای پنکه شارژی، تاپ های رنگ رنگی، ستهای مارک، ژورنالهای فشن و ماگهای بلور تگری؛ روزهای لبریز از من و تو های اوریجینال. کفشهایم را دم در جفت کرده ام، آماده ی آماده... چمدان به کارم نمی آید؛ من تمام زندگیم توی همین بقچه جا می گیرد.
................
خداحافظ Dial up. سلام Homebred's ADSL
................
بند های Lacoste خاک خورده م رو محکم گره میزنم، دکمه ی پیرهنم رو چفت میکنم و یک کنج خلوت میشینم؛ توی آرامشی که بیشتر شبیه طوفانه. تک و تنها!
................
پوشکین میگه: فریبی که ما رو خرسند میکنه، بیشتر از صد حقیقت برامون ارزش داره.
................
چرتکه ی خدا شکست؛ تکلیف سهم ما از زندگی، بلاتکلیفی شد.
................
ماهی گلی سفره ی هفت سین، سکته کرده بود؛ شاید از تنهایی. شایدم از حسرت حوض ماهی حافظیه. امروز ته تنگ بلورش آروم آروم مرد
):
................
انگار تموم یه نفر، زیر این لحاف چهل تکه ترک برداشته... خرد شده
................
یکی از روزهای بهاری؛ از همان روزهایی که شیراز پر از عطر بهار نارنج بود و خل خلی های مدام. حالا از روزهای پر هیاهوی اردیبهشت هشتاد و سه، چند دانگی گذشته. وبلاگ نویسی ام، پنج ساله شد. پنج سال زندگی توی یک دنیای مجازی، با کلی آدمهای مجازی و در عین حال واقعی... . فقط اینکه، امروز پر از حس های شکلاتی ام.
................