" من از آن آدمهایی نیستم که از دیدن خون به وحشت می افتند. زن بودن خود مدرسه یی برای آشنایی با خون است. ما هر ماه، یکبار صحنه ی مشمئز کننده ی خون را می بینیم. ولی هنگامی که آن لکه ی بسیار کوچک خون را روی ملافه ام دیدم، چشمانم تیره و تار شد و زانوهایم بکلی خمید."
به کودکی که هرگز زاده نشد/ اوریانا فالاچی
- اون لکه ی کوچیک خون):
................